Menu

تِناب شعر

ما را تِناب شعر چو طوقی به گردن است
تنظیم آن به راحتی شاش کردن است

 

آن لحظه ای که توی خلا شاش میکنم
آن لحظه وقت گفتن لاطائل من است

 

این را بدان که هیچ ندانم که از کجا؟
این ذوق شعر آمده و رفته در تن است

 

باشد لطیف و نرم چنان گل به گلشنی
گاهی چو نون داغ و به مانند گُلخَن است

 

اقرار می کنم که بدانند فاضلان:
لاطائلات گفتن من فَضله خوردن است

 

دیگر کسی صریح چو من این سخن نگفت
منظور گفتن است و به مردم سپردن است

 

باری (جلالی) اشهد خود را بگو بلند
امروز روز واقعه و وقت مردن است

 

یزد ـ ۱۳۹۹

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *