Menu

تَنها دلجویِ آشِنا

یارِ دلجویِ من امروز نَیامد پیشَم
نیست آگاه که بی یار چه می اَندیشم

 

در غیابش نبود هیچ مرا آرامش
دائماً منتظر اویَم و در تَشویشَم

 

چشم در راه، عَذابی ست که شَرحَش سخت است
کاش آن یار نمی کرد مُعَّذب بیشَم

 

یا که میداد گَهی با تلفن دِلداری
تا شَوم خوشدل از این خوش سخن خوش کیشَم

 

من در این شهر غَریبَم، چه کُنَم، تَنهایَم
غیر از این یار وفادار نَباشَد خویشَم

 

یارِ دلجویِ من از مَردُمِ این شَهر بُوَد
بَرَد این خوش سُخَن شیر دل از دل ریشَم

 

او در این شهر (جلالی) را تنها دلجوست
بی وی اَش غَرقِ تَبی بسته لَبی درویشَم

 

یزد ـ ۹۹/۳/۱۶

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *