Menu

شاد از غم عشق

دلی که در غمِ عشقی به سر برد شاد است
خرابه ایست که با دسترنج آباد است

 

زبان به کام خموش است چون به گوش کَران:
نمی رسد که در آن پنبه سد فریاد است

 

امید داد، از آن دلبری خطاست که او:
مدام رهسپر راه ظلم و بیداد است

 

شود تباه همه سعی صلح و من نکنم:
برای آنکه به اقدام قهر آزاد است

 

نمی کنم که جنونست اگر عمل سازم:
به چشم خلق، که در کار فصل استاد است

 

از آن عمل نکنم چون نمی برم از یاد:
نصیحتی که ز پیر طریقَتم یاد است:

 

مکن عمل، عمل بد که ناکسان گویند:
(جلالی) از غم عشق است شاد و فرساد است

 

یزد ـ ۱۳۹۸/۱۲/۱۴

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *