…
شباب عمر که کوتاه و قَصَر بود گذشت
گذشت و حیف که چون برق و باد زود گذشت
شرار آتش حسرت بسوخت جانم را:
چنانکه آهِ دلم از سرم چو دود گذشت
فُغان که غصه چنان موریانه کرد نفوذ
درون سنج نشاط و ز تار و پود گذشت
سرور و وَجد که بودم در آسمان خیال:
هنوز نامده از بام و در فرود، گذشت
هر آنچه سعی نمودم کُنَم جوانی باز:
رَمق نبود به جان و نداشت سود، گذشت
خَدَنگِ تیرِ میانسالی و سِپَس پیری:
مرا به سینه و سر وَز کلاه خود گذشت
گذشت عُمر عزیز و ز خیر و شرّ هر کار:
(جلالی) از سر شرمندگی نِمود گذشت
قَصَر:دراز،کوتاهی، طول/دهخدا