Menu

شَبابِ کوتاه

شباب عمر که کوتاه و قَصَر بود گذشت
گذشت و حیف که چون برق و باد زود گذشت

 

شرار آتش حسرت بسوخت جانم را:
چنانکه آهِ دلم از سرم چو دود گذشت

 

فُغان که غصه چنان موریانه کرد نفوذ
درون سنج نشاط و ز تار و پود گذشت

 

سرور و وَجد که بودم در آسمان خیال:
هنوز نامده از بام و در فرود، گذشت

 

هر آنچه سعی نمودم کُنَم جوانی باز:
رَمق نبود به جان و نداشت سود، گذشت

 

خَدَنگِ تیرِ میانسالی و سِپَس پیری:
مرا به سینه و سر وَز کلاه خود گذشت

 

گذشت عُمر عزیز و ز خیر و شرّ هر کار:
(جلالی) از سر شرمندگی نِمود گذشت

 

قَصَر:دراز،کوتاهی، طول/دهخدا

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *