Menu

از من مَپُرس

مَپُرس از چه چون لاله خونین دلم؟
چه باشد گرفتاری و مشکلم؟

 

توانائیم نیست در شرح و بَسط
به لب باشد از سوزِ دل تاوِلَم

 

بیفشانده ام در گِلی بذر عشق
نبوده ست جز درد و غم حاصلم

 

به جز هجر چیزی نصیبم نَشُد
پَشیمانَم از کَردَه باطلم

 

از اینرو اقرارکننده به دیوانگی
مپندار یک بنده عاقلم

 

سِرِشتَند گویا زِ روزِ اَزَل:
مصیبَت مَشَقَّت به آب و گِلَم

 

مَپرس از (جلالی) دِگَر هیچ چیز
زِ عشقَم، زِ هِجرَم، زِ دردِ دِلَم

 

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *