مستیم اگر مپندار وابسته شرابیم
مستی نهفته در ماست، ما خود شراب نابیم
چون ذرّه ایم و از دور مسحور نور و مهجور
کانون ذرّه بینیم خورشید ذرّه یابیم
روشندلان بینا تصویر ما نبینند
آیینه در غبار است ما روی در نقابیم
بنشسته ایم بیدار، بینا و سرّ نگهدار
پنداشته ست اغیار افتاده مست خوابیم
صد مشق عشق چندی در دفتری نوشتیم
این جمع دست خط را امروز چون کتابیم
پیری رسید و زودا چون پیکر مترسک
بر گور سرد و خاموش عکس درون قابیم
از ترس کاسه لیسان ما طشت آبرو را
در بر گرفته امّا در بیم و اضطرابیم
در بحر شعر چندی خوردیم غوطه امّا
چون گردباد امروز سرگشته در سرابیم
تیغ سخن «جلالی» شد کُند و در غلاف است
ما در درون این تیغ چون جوهریم و آبیم
یزد ۱۳۷۱/۹/۸