Menu

چه باید کردن؟

عمر بر باد و بدن خسته و بی جان شد حیف
راه جا مانده کج و معوج و پیچان شد حیف

 

خنده و قهقهه پای از لب و از کام کشید
دیده چشم چران یکسره گریان شد حیف

 

آن گلندام که گاهی به برم می آمد
نیست پیدایش و از کرده پشیمان شد حیف

 

آن سر زلف که آزاد به هر سو می گشت
گشت پابند به سربند و به زندان شد حیف

 

روی آن ماه که چون قرص قمر پیدا بود
زیر ابر سیه مقنعه پنهان شد حیف

 

دیگر آن سیم بدن در بر و دامانم نیست
اشک از دیده غمبار به دامان شد حیف

 

مانده درمانده (جلالی) که چه باید کردن
این طمأنینه صفت واله و حیران شد حیف

 

یزد ـ ۹۷/۰۹/۱۸

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *