دیدم زنی که سفره نانی به دست داشت
در حال رفتن سفر از بهر شام و چاشت
میرفت سر به زیر و منش در قفا روان
بشنیدم این کلام و فتاد آتشم به جان
بیتی بدین مفاد ورا بود در دهن
کس پشت من نخارد غیر از دو دست من۱
این بهترین نصیحت و اندرز و پند بود
کز یک زنی شنیدم و عقل از سرم ربود
آنگه به یاد نکته ای افتادم و همان
ضرب المثل بود که دهم شرحش و بخوان
ضرب المثال و نکته که اینش خبر بود
مردش مخوان هر آنکه ز یک زن بتر بود۲
آن مرد کمتر از زن دانا که شرح آن
دادم، منم که میکنم اقرار بی گمان
[۱]- به غم خوارگی جز سرانگشت من ـ نخارد کس اندر جهان پشت من
[۲]- نه مردی بود کز زنی کم بود
یزد ـ ۹۷/۱۰/۸