Menu

خونگرمی ـ خونسردی

چشمت ای بی چشم و رو، چون بینیم از من مپوش
نرم شو خونگرم شو در کار دمسردی مکوش

 

تشنه کامان تو بسیارند آبی هدیه کن
زآن لب اما آب جام تلخکامی را منوش

 

در مسیر دوستی با دوستان همراه باش
کن حذر از دشمنان وز حرفشان بربند گوش

 

با من ای آتش به جان تا می توانی گرم گیر
با رقیبم سرد مهری کرده و با او مجوش

 

با تو جر و بحث می کردم ز کار خیر و شر
این نه در ساعات بیداری که دیدم خواب دوش

 

گر رقیبم از تو پرسد منزل و مأوا کجاست؟
یا بده گوش کری یا مشتبه گو یا مگوش

 

در سرم آمد دگر بار آرزوی وصل یار
رفته گویا از سر و مغز (جلالی) عقل و هوش

 

یزد ـ ۹۶/۱۱/۱۳

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *