دلم خوشست و بود در کمال وجد و سرور
که داد دست که تا یابم افتخار حضور
حضور عارف کامل رسیده مست شوم
ز جام باده هم صحبتی ز فرط غرور
اجازتی که گرفتم به دوستان گفتم
که خوشدلم که شود چشم تنگ دشمن کور
کلاه خویش بر انداختم ز شوق و شدم
به چشم اهل نظر مشتهر بدین منظور
شدم چه زود میان عوام شهره شهر
که از عنایت یک عارفم کنون مشهور
که او چو شاه سلیمان و من گدای وی ام
که زیر پای وی افتاده ام به حالت مور
اگر که امر دهد جان دهم، دهم فی الفور
برای دادن و اجرای آن منم مأمور
کنار عارف کامل (جلالی) است کنون
به گوش هوش برای شنیدن دستور
یزد ـ ۹۶/۱۲/۱۲