…
نگار بر رخ خود تا که نقش ماه انداخت
به شهر ولوله و های و هو، به راه انداخت
هر آنکه بود شب و روز در ایاب و ذهاب
در این دیار، به روی مهش نگاه انداخت
ز چهر روشن این ماهر و تمامی را
که بود ماه زمینی به اشتباه انداخت
چه جلوه بود که این ماهرو نظرها را
به حال خیره و حیرت به جلوه گاه انداخت
همو، جماعت دلدادگان عاشق را
ز گود چاله در آورده و به چاه انداخت
درست بود ره عاشقان و گردانید
ره تمامی و در جاده تباه انداخت
درست بود ره عاشقان و گردانید
ره تمامی و در جاده تباه انداخت
گدای گوشه نشین را به اشتباه کشاند
به سر هوای تماشای روی شاه انداخت
چه گویمت که نگارم چه سان (جلالی) را
ز درد دوری رویش به اشک و آه انداخت
یزد ـ ۹۷/۰۴/۳