کس نمی گیرد در این فصل بهار از ما سراغ
دلبران در گردش اطراف بستانند و باغ
چون بهار عمر ما رفته ست، کنج خانه ایم
فصل گل جای گلندامان بود در باغ و راغ
هم نشین و در کنار ما کتاب و دفتر است
تر کنیم از رطب و یابس هاش خشکّی دماغ
روز زیر پرتو خورشید و از گرمی آن
بهره می گیریم و شب از پرتو نور چراغ
در شب مهتاب چشم، ما بود روشن به ماه
گر نباشد ماه و باشد تیره شب چون پرّ زاغ
حال اگر باشد بُهاران، جای ما بالای بام
باشد و اندر زمستان زیر یک کرسیّ داغ
زود آید سر (جلالی) عمر و دیری نگذرد
در ره عقبا دلم گردد زِ درد و غم فراق
یزد ـ ۱۳۹۵/۹/۱