شانه زیر بار غم خم شد، چه سرباری ست این؟
شادیم تبدیل ماتم شد، چه رفتاری ست این
نقشه های وصلت معشوق شد نقش بر آب
گوئیا در خواب می دیدم، چه بیداری ست این
اشک چشمم بر رخم جاری بود مانند سیل
مردمان گویند: واویلا، چه رگباری ست این
تا سحر باز است چشم و مردمان خواهند از
مردم چشمم جوابی، وه چه بیداری ست این
با بداندیشان و بدکیشان بود پیوسته جنگ
ز آشتی بهتر، مپرس از من چه پیکاری ست این
دیده حیران است از این گردنده چرخ کج مدار
این چه رسم است و چه دست است و چه پرگاری ست این
در سرم باشد جدال و جنگ بین عشق و عقل
از ازل بر گردنم یا ربّ چه افساری ست این
زیر بار محنت خروارها غم، گشته خم
گردن من، چون به روی جسم خر، واری ست این
از چه دایم گرد سرگرداند این گردنده گوی
روز و شب جسم (جلالی) را، چه دوّاری ست این
یزد ـ ۱۳۹۶/۷/۱۴