Menu

اخطار طوطی!

 

 

این حکایت شنو که شیرین است
رویدادی ست، شرح آن این است

 

اشرف پهلوی که دُقلو بود
لاغر و کم شعور و پر گو بود

 

مرتبط بود با وکیل و وزیر
کار او دائماً به بند و بگیر

 

یک شبی کرده بود در تهران
عده ای از رجال را مهمان

 

صاحبان مقام و منصب و جاه
همه بودند و بود دعوت شاه

 

رسم بود اَر کسی به جشن رود
تحفه ای بهر میزبان بِبَرد

 

یکی از افسران خوش اقبال
بود مَدعُوّ و کرده بود سوال

 

از رفیقش که من چه تحفه برم
از چه نوعی و از کجا بخرم

 

داد پاسخ وِرا که تحفه خوب
طوطی است و بسی بُوَد مطلوب

 

رفت افسر پی خرید و مدام
پرسِشَش این که: از کجا و کدام

 

آخرُالاَمر شد بر او روشن
که یکی طوطی ست در بَر زَن

 

خوش سخن خوش قیافه و خوش گوی
صاحب او زنی بود بی شوی

 

که بود مُلحِف و وِرا یاران
همه فحشا و از تَبَه کاران

 

خانه اش هم بسی بود مرموز
جنگ او با پلیس هم هر روز

 

چون زنی رِند و اهل تدبیر است
دائماً با پلیس درگیر است

 

طوطیش را بداده یاد سخن
که گر آمد پلیس در برزن

 

با صدائی رسا چو دیده به راه
جِندَها را کند بدان آگاه

 

افسر این را شنید و آن سو تافت
سوی کوی بَدان و او را یافت

 

بعد یک نصفه روز و چانه زنی
شد خریدار مرغ خوش سخنی

 

شب موعود جشن آن سرگرد
برد و آنرا به اشرفش بسپرد

 

ساعتی بعد با لباس نظام
شاه آمد برای خوردن شام

 

طوطی آن مرغک سخن پرداز
شد چنین ناگهان زبانش باز

 

جِنده ها اَلفرار آجان آمد
بگریزید، خَصمِجان آمد

 

یزد ـ ۱۳۹۵/۰۵/۲۷

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *