از مَنَت گر شکایتی ست بگو
با منت گر ارادتی ست بگو
من مکرّر حدیث دل گفتم
گر تو را هم حکایتی ست بگو
بازگو هر چه را به دل داری
این چه رسم و چه عادتی ست بگو
از سکوت تو طاقتم شده طاق
صبر را هم نهایتی ست بگو
من به میثاق خود وفا دارم
گر تو را ز آن ندامتی ست بگو
رو به باغ و بگوی با گُلِ سرخ
چون مَنَت گر لطافتی ست بگو
چون که رفتی بگو به طعنه به سَرو
این چه قد و چه قامتی ست بگو
ای «جلالی» تو را چه حسنی هست
گر تو را هم شهامتی ست بگو
یزد دوشنبه ۱۳۶۶/۷/۶