جور آن طناز پیرم می کند
از حیات خویش سیرم می کند
عشق او دریاست دریاییست ژرف
موج آن بالا و زیرم می کند
ز آن کمان ابرو کنم پرهیز و او
با کمند خود اسیرم می کند
از نگاه سرد بی حاصل مرا
می کشد، آماج تیرم می کند
می گریزد این غزال از پیش روی
در شکار از شوق شیرم می کند
سر به تیغ او «جلالی» می نهد
چون شهید اما شهیرم می کند