Menu

امیدواری

امیدواری

چرا گویی نخیزد مرد از این ویرانه برخیزد

که شیر بیشه در خوابست اگر، شیرانه برخیزد

 

زبان در کام و پا در بند شد آزاده را اما

صدایی از غل و زنجیر از هر دانه برخیزد

 

سپیدی چون نهد پا اندرین وحشت سرا بینی

سیاهی را نباشد تاب و بی تابانه برخیزد

 

به کوی یار عاشق را اگر نبود رهی باری

به پای عکس معشوقش ز جا مستانه برخیزد

 

بیفشان تخم آزادی بهر کوه و در و دشتی

که از هر دانه اش فردا یقین صد دانه برخیزد

 

ز دم سردی کجا افسرده گردد نور آزادی

زهر بادی شراری از پر پروانه برخیزد

 

شراب وصل از پیمانه امید ده ساقی

که پیر مرده دل دل زنده زین میخانه برخیزد

 

اگر نای تو دیگر ناله ای نارد برون از نی

ز نای من دمادم نعره جانانه برخیزد

 

چرا افتاده ای مظلوم وار ای بینوا بر پا

زهی آن کو بدون تکیه ای بر شانه برخیزد

 

(سیاسی)را «جلالی» می دهد پیغام و می گوید:

دلاور صبح پیش از دشمن دیوانه برخیزد

 

یزد ۱۳۴۴/۸/۶

استقبال از غزل (سیاسی)
در این غزل در هر بیت پاسخ بیت مشابه غزل آقای دکتر سیاسی داده شده است.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *