دلم برای دل بیقرار میسوزد
برای دیده در انتظار، میسوزد
درون سینه نگیرد دلم ز درد آرام
میان آتش غم، یک قرار میسوزد
شبی، نگاه نگارَش دو دیده روشن کرد
کنون چو شمع به شبهای تار میسوزد
چه بر سر دلم آورده یک نفوذ نگاه
که گُر گرفته و از این شرار میسوزد
گِرِفته ماه دل، اما شرار عشق بُتی
به بین چه کرده که خورشیدوار میسوزد
نِشسته بر سر آتش دلم سمندروار
ز نور نایره دارد زِنار، میسوزد
زِ فرطِ درد فراق و ز رنج تنهایی
چو شمع بر سَرِ سنگِ مزار میسوزد
به یک نگاه (جلالی ) تو را دلِ خاموش
گرفته آتش و بیاختیار میسوزد
یزد- ۱۳۹۲/۴/۲۵