تو، ای که خال لب و زلفِ تُست دانه و دام
کنار من نَنشینی چرا به شُربِ مدام
به هوش باش و مکن باور این که میگویند
زَ کوة، رزقِ حلال است و شرب باده حرام
دَرا ز حالتِ تردید و حرف من بشنو
مگو مگو که ندانم که بشنوم ز کدام
مراست مانده ز ساقی لطیفهای در گوش
ز من نیوش که تا پی بری به لطفِ کلام
کلام موجز اندرزوار او این است
که گفت با من و حقّا که مطلبیست تمام:
بگیر جام و مکن باور ار تو را گفتند
ز دست ساقی کوثر دگر نگیری جام
ز روی و لعل دو لبها دو دلبر ار گیرند
یکی دو بوسه، برآرند از دو دلها کام
من (آنچه شرطِ بلاغ است) با کسی گفتم
که رفته است ( جلالی ) به خواب و کیف یُنام
یزد- ۱۳۹۰/۵/۲۳