ما عاشق آب و رنگ و روییم
دِلباخته شِکنج موییم
بوسیم اگر که مهوشی را
لب را پس از آن دگر نشوییم
بوییم اگر سَمَنبری را
در باغ، دگر گلی نبوییم
پوییم به سر، سرایِ جانان
با پا سویِ آن سرا نپوییم
جوییم و چو یافتیم او را
دلداده دیگری نجوییم
گوییم مَدیحِ یار و هرگز
مَدْحِ دِگری جُزْ او نگوییم
روز و شب و سال و مه (جلالی)
ما ساکن آن دیار و کوییم
یزد- ۱۳۹۱/۱۱/۱۵