شَمیم گیسویِ جانانه، مُشْکِ ناب نداشت
طَراوتِ بدنش را گُل و گُلاب نداشت
فدایِ عینک شبرنگِ او شوم که به روز
نگاهِ نرگسِ او تابِ آفتاب نداشت
حجابِ نازکُشَ اندر مسیرِ راه مرا
زِ راه بُرد، چه میشد اگر حجاب نداشت
نِگه به جانبِ ما کرد و باز باز گرفت
چه میشد ار که از این جانب اِجتناب نداشت
بر آتَشِ غم او آب دیده را نازم
که از تداومِ آن آتش اِلتهاب نداشت
مَپرس از چه به شب زنده داریم مشغول
که از هجوم خیالش دو دیده خواب نداشت
زَدم شراب و سپس بوسهای به تصویرش
چرا که حالت سرمستیاش شراب نداشت
مُدام در تب و تابم (جلالی) از غم او
چو زلف یار دلم کاش پیچ و تاب نداشت
یزد- یکشنبه ۱۳۹۲/۱/۱۸