Menu

شورِ شيرين

 

 

آن نارْگونْ که گویا از نورش آفریدند
هورِ من است امّا چون حورَش آفریدند

 

پُر باشد از وِجاهت سر تا به پایش امّا
وَصْلَش نمی‌دهد دست، مَغرورش آفریدند

 

چون زَنْجَبیل گَرمم از فرطِ عشقِ این ماه
این سَرد خوی را اَزْ، کافورش آفریدند

 

دَرْ شب به خوابْ، چشمم باشد به رویِ او باز
در روز بسته، گویا، چون کورش آفریدند

 

شیرین لَبْ مَلیحم پُر شورو شاد باشد
بُرد از نَمک سَبق را بَس شورش آفریدند

 

زیباست این خوش اَطوارْ، هر طورْ رُخ نماید
سنگیندِلست، شاید، از طورش آفریدند

 

جانم به لَب رسیده‌ست، از یاد بُرده این گُل
تا جانِ من بگیرد، مأمورش آفریدند

 

بَرْ دارِ غم ( جلالی ) پیوسته سر بلند است
الحقّ که چون حُسین مَنصورش آفریدند

 

یزد – ۱۳۹۲/۶/۶

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *