Menu

به کنارم بِنشين

 

 

گنجِ شایانِ منی، در بَرَمْ ای جان بنشین
کُنْجِ مخروبهِ این بی‌سرو سامان بنشین

 

دَرْ بَرِ غیر و دَرِ بسته نشینی تا چند
در بَرِ این خودیِ بی در و دربان بنشین

 

خَلوتی اَمن و اَمان دارم و تنها شب و روز
خواه شب خواه به روز آمده پنهان بِنشین

 

گر هوا سرد بُوَدْ می‌بَرَمَتْ زیرُ رِدا
ور نه تن‌پوش دَر آر اَز تن و عریان بنشین

 

دامنِ صبر شد از اشکِ فراقت لبریز
قدَمت بر سر و بر چشم، به دامان بنشین

 

بوسه‌ای ز آن لب و دندانْ ده و لبخند زنان
با لَبَمْ گو به کِنار دُرْ و مَرجان بنشین

 

بَرنَخیز از سَرِ عهدی که به بَستی با من
آتشِ دل بنشانم، سر پیمان بنشین

 

گریه ضعف است (جلالی) و بُوَدْ کار زنان
با دِل صبر و چنان شیوهِ مَردان بنشین

 

یزد- ۱۳۹۲/۶/۳۱

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *