Menu

بحر باده

 

شب رفته است و مستم و خوابم نمی برد
هوشم ز سر تمام شرابم نمی برد

 

جامم لبالب است و به لب آب آتشین
اندیشه ره به لعل مذابم نمی برد

 

بوی شراب می کندم مست و هم ز دست
آن سان برد که بوی گلابم نمی برد

 

مستی فضیلتی ست که صدها سوال را
از یاد برده، ره به جوابم نمی برد

 

راه صواب، راه نشاط است و جام می:
سوی خطیب و وعظ و خطابم نمی برد

 

مسجد نهاده، ره به خرابات برده ام
راه درست، سوی خرابم نمی برد

 

در بحر باده غرق و چنانم که وعظ شیخ
دیگر مرا به بَرّْ و سرابم نمی برد

 

بحری ست بحر باده (جلالی) بدون موج
چون ساحلی ست راحت و آبم نمی برد

 

یزد – ۱۳۹۳/۱۱/۲۴

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *