داشت گویند حاتم طایی
تو اَمانی، به بُخلْ یکتایی
شُهرتِ حاتم و سخاوت او
کرده بود آن بخیل را بدْ خو
سالها این برادرِ منفور
چاره میجُست تا شود مشهور
تا به شهرت رسد چنان حاتم
زو سَبَقْ گیرد و نیارد کم
عاقبت این حسودِ بدکردار
کرد در چاهِ زمزم او اِدرارْ
او به شهرت رسید لیک چه سود
مورد طعن و لعنِ مردم بود
این زمان نیز عدّهای گمنام
فاقد اشتهار و جاه و مقام
رطب و یا بس به نظم میبافند
نقد نامش نهند و میلافند
تا که شاید زِ شُهرتِ دِگران
سَر در آرند در میانِ سران
نه شهامت که نام خویش برند
نه بضاعت که ذکرِ خیر خزند
نظم یکبار مصرف ایشان
کس نخواند به جز بد اندیشان
طاعنان را لبی است آتش بار
و قِنا ربنّا عذابَ النّار
یزد- ۱۳۹۳/۷/۱۳