Menu

يک صوفی

 

 

اِی خُفته درا از خونه
میخونه تو را میْ‌خونه
تا ساقی پَس از پیمونه
بوسی زکُپِتْ بِسونَه ْ‌

 

***

 

گوشت به ترنّم کن باز
تا عرشِ برین کن پرواز
این رنگ و ریا دورِ انداز
با ساز و نوا شو دَمساز

 

***

 

با هر نفسی گَرْ، گیری:
یک بهره ز شادی، شیری
در بندِ غم اَر زنجیری
موشی شُده و میمیری

 

***

 

 

با فکر و خیال موهوم
هِی ناله نکُنْ همچون بوم
چون سنگ نَباش و چون موم
نه زَنگی زنگ و نه روم

 

***

 

گر گنگ شدی چون بوفی
کَجْ کوله چو خطِّ کوفی
بی‌ناله و آخ واو فی
اونوخت تویی یک صوفی

 

 

یزد- ۱۳۹۳/۷/۵

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *