Menu

جادوی چشم

جادوی-چشم

هر که در چشمان جادویت نظر می افکند

خویشتن را در چَهِ حیرت به سر می افکند

 

کشته چشمت از آن دل خوش که قاتل بعد او

قطره اشکی از آن بادام تر می افکند

 

در گذرگاه نگاهت مرغ دل امیدوار

همچو سائل چشم خود بر رهگذر می افکند

 

چشم در چشم رقیبم دوختی از شوق وصل

در دلم غوغایی این حظ بصر می افکند

 

خضر اگر از چشمه ی چشمت شود سیراب و مست

چشمه حیوان ظلمت پشت سر می افکند

 

چشم هر جنگی کافر کیش تیرانداز مست

تیر مژگانت اگر بیند سپر می افکند

 

خشک مغزی بین که چشمم خیره شد بر قامتت

این قیامت چشم را در مغز سر می افکند

 

عاشقان خسته را از پیش چشم خود مران

نخل هم در زیر پای خود ثمر می افکند

 

وصف چشمت را «جلالی» از بیان خود نگفت

خوشه چین خرمن صائب اثر می افکند

 

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *