Menu

غزل شماره ۵۹

58

۱- صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست
بیار نفخه یی از گیسوی معنبر دوست
۲- به جان او که به شکرانه جان برافشانم
اگر به سوی من آری پیامی از بر دوست
۳- و گر چنانکه در آن حضرتت نباشد بار
برای دیده بیاور غباری از در دوست
۴- من گدا و تمنّای وصل او هیهات
مگر به خواب به بینم خیال منظر دوست
۵- دل صنوبریم، همچو بید لرزانست
ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست
۶- اگر چه دوست به چیزی نمیخرد ما را
به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست
۷- چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد
چو هست حافظ خوشخوان غلام و چاکر دوست

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *