Menu

حلال تازه

حلال-تازه

تازگی ها بسته ام دل بر جمال تازه ای

نازک اندامی سیه چشمی غزال تازه ای

 

در میان تازه رویان بهترین را جسته ام

شد منوّر دیده بر نور جمال تازه ای

 

دانه خال سیاهش دین و دل از من ربود

تا روم در دام او دارم خیال تازه ای

 

بی قراری می کنم در راه وصلش روز و شب

در سرم می پرورد فکر محال تازه ای

 

چون نمی گیرد دگر نیرنگ هایم زین سبب

پیش می گیرم از این پس من روال تازه ای

 

بسته گر بال و پرم را رشته ی عهد عیال

می گشایم بار دیگر دست و بال تازه ای

 

نیست ممکن وصلش از راه حرام اندر حرم

هر چه باداباد می گیرم حلال تازه ای

 

دلبری آرم به خلوت تا مگر پنهان کنم

انفعال کهنه زیر انفعال تازه ای

 

گر چه می باشد سنین عمر من نزدیک شصت

آب حیوان نوشم از لعل زلال تازه ای

 

این غزل گفتم و لیکن خنده می گیرد مرا

من نه حال تازه ای دارم نه مال تازه ای

 

این چنین خبطی اگر از جانب من سر زند

سال مرگ من بود گر هست سال تازه ای

 

بهر معشوق «جلالی» عاشقی پیدا شود

می رسند این هر دو بر جاه و (جلال) تازه ای

 

یزد ۱۳۶۴/۶/۱۳

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *