Menu

شهید عشق

شهید-عشق

شهید عشق که در حشر خون چکد ز تنش

شهید عشق که آتش گرفته در کفنش

 

چو آفتاب به صحرای محشر آید و خلق

به چشم خویش ببینند حال سوختنش

 

غریو خلق رسد تا به عرش و در پی آن

سکوت محض که تا بشنوند از او سخنش

 

که کشته است و که آتش زده است؟ می خواهند

که از زبان خودش بشنوند و از دهنش

 

دهان چو غنچه کند باز و باز گوید راز

ز کوه عشق سخن گوید و ز کوه کنش

 

سپس به دست خود از سینه آورد بیرون

دلی که هست به سر پای بند در بدنش

 

دهد نشان و بگوید که قاتل عاشق

به سینه ی خود او خفته زیر پیرهنش

 

نه عاشقی ست «جلالی» نه شاعری آسان

ز عشق و شعر سخن باز گوی و فوت و فنش

 

یزد ۱۳۶۱/۲/۱۱

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *