Menu

شبی از شبها

شبی-از-شبها

فتاده مردم چشمم به قامتی که مپرس

به قامتی که چه گویم ، قیامتی که مپرس

 

به آفتاب جمالی که چشم خیره کند

به گلبنی ، به گل با طراوتی که مپرس

 

به اهل بوسه و بزمی به دست و دل بازی

به کارسازی و اهل سخاوتی که مپرس

 

شبی به خلوت او در کنار او بودم

درون باغی و اندر عمارتی که مپرس

 

چه کارها که نکردیم در پی مستی

ز شام تا به سحر با حرارتی که مپرس

 

زهیچ کار ابایی نداشت در خلوت

که اهل تجربه بود و شهامتی که مپرس

 

شبی گذشت و سحر آمد و سپیده دمید

گذشت فرجه ی رَحلِ اقامتی که مپرس

 

بگفت صبح دمیده ست و وقت رفتن توست

به حال عذر و ادب با ندامتی که مپرس

 

کنون کنار خیابان دوباره اش دیدم

فتاده مردم چشمم به قامتی که مپرس

 

نداد هیچ دگر آشنایی آن بت و هست

همین برای «جلالی» ملالتی که مپرس

 

یزد۱۳۶۰/۱۱/۱۰

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *