فروغ عشق دنیا را به نوری می کند روشن
مسیحا گونه برقش چشم کوری می کند روشن
چو در دل سنگ خارا را شرار عشق درگیرد
به پیش پای موسی، کوه طوری می کند روشن
خدا نوریست واحد، چلچراغ آسمان ها را
فروغش در تلألوء چون بلوری می کند روشن
ز فیض نور توحیدی مشو غافل که این باشد
چراغی، گر فضای تارِ گوری می کند روشن
ندارد دیده مور ار، شاخصی دارد چو نورافکن
که ره را بر فرازِ پای موری می کند روشن
دلی گر تیره شد از اَبرِ خودخواهی، نه خورشیدش
که برق خانمانسوزِ غروری می کند روشن
جوانی، ما کتاب عشق را خواندیم و در پیری
دل ما را به گرمی با مروری می کند روشن
پس از یک چند یاد شعله ی گرم نگاه او
درون سینه ی سردم تنوری می کند روشن
«جلالی» راست محبوبی که می دانم که می داند
دلم را عشق او از راه دوری می کند روشن
یزد سه شنبه۱۳۷۲/۹/۳۰