Menu

هم اطاقی با فرزند

هم-اطاقی-با-فرزند!

گفت با من دوستی یکسال پیش

رویدادی از جوانی های خویش

که شب سردی ز شب هایِ صیام

خفته بودم در کنار باب و مام

جنبشی ناگاه دیدم در پدر

کاو ز پا می کرد تَنبانش به دَر

گوش من در خواب و بیداری شنید

بچه، ما را می تواند خوب دید

مادر این را گفت از بابا شنفت

بند را کُن باز و کَم زن حرف مُفت

لاجرم مادر مرا بیدار کرد

گفت با من: تشنه ام گر آب سرد

آوری از چشمه خواهم از خدا

هرچه را خواهی، خدا سازد اَدا

من که خواندم دستِ او را، خواندَمش

شعر مولانا به گوش و گُفتَمش:

«آب کَم جو تشنگی آور به دست

تا بجوشد آبت از بالا و پَست»

آب کم جو تا زِ نهَرِ شوی خویش

سیر سازی باغِ پشت و روی خویش

***

یزد ۱۳۸۷/۶/۲۸

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *