خوشی ها را به پای مَردی اَر یکجا فروریزی
به جز شُهرت در اول برنخواهد داشت ز آن چیزی
برایِ مرد، شهرت، بهر نِسوانست زیبایی
مهم تر از هزاران آرزوهایِ دل انگیزی
به گِردِ خویشتن بر هر کسی کردم نظر، دیدم
برای شهرت و شهوت ندارد هیچ پرهیزی
من از رُحجان شهرت از یکی پرسیده، بشنیدم
به پاسخ بیت زیرین را که باشد پاسخ تیزی :
به فرش از عرش اگر اُفتی چو آدم، زنده میمانی
ولی از طاقِ نِسیان گر فُتادی بر نمی خیزی
بپرسیدم پس از شهرت چه می خواهی دگر گفتا:
نشانی می دهم تا یابی و با آن درآمیزی
زِ زَن بهتر نباشد هیچ در دنیا و می خواهم
که گردد دست ما هم بند در دنیا به یک چیزی
(جلالی) لب فرو بند از سخن هایی که میدانی
که می دانند مردم، ورنه باشد آبروریزی
یزد ۱۳۸۸/۱۱/۱۳